اخبار

داستایوسکی و آرزوی کاهش رنج آدم‌ها

تاب «شب‌های روشن و پنج داستان دیگر» یکی از آثار فیودور داستایوسکی، نویسنده سرشناس ادبیات روسیه، است که در بازار نشر ایران موجود است. این کتاب با ترجمه پرویز همتیان بروجنی عرضه شده است. همتیان بروجنی از مترجمانی است که به ادبیات کلاسیک اروپا علاقه دارد و این ترجمه در سال ۱۳۸۶ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد و در حال حاضر با نسخه‌های چاپ نهم در بازار نشر موجود است.

این کتاب شامل ۶ داستان نیمه‌کوتاه داستایوسکی است که عبارت‌اند از: «مردم فقیر»، «شب‌های روشن»، «بزدل»، «صبور»، «یک اتفاق بسیار ناگوار» و «رویای یک مرد مضحک».

داستان‌های انتخاب‌شده در این کتاب، سیر تکاملی اندیشه داستایوسکی را نشان می‌دهند و قهرمانانشان، انسان‌های معمولی هستند، همان آدم‌هایی که هر روز در کوچه و خیابان دیده می‌شوند. عشق یکی از عناصر ثابت این داستان‌هاست و شخصیت‌ها یا دوست دارند یا دوست داشته می‌شوند.

داستایوسکی در سال ۱۸۴۵ اولین داستان خود، «مردم فقیر»، را منتشر کرد که برایش شهرت زیادی به ارمغان آورد. این موفقیت باعث شد او با نویسندگان برجسته روسیه، از جمله ویساریون بلینسکی، منتقد بزرگ ادبی و دموکرات انقلاب و سوسیالیست، در تماس نزدیک قرار بگیرد و جذب افکار سوسیالیستی او شود. پس از «مردم فقیر»، داستایوسکی داستان‌های «فریبکار»، «شب‌های روشن» و «بانو» را نوشت. داستان «مردم فقیر» تصویری واقع‌گرایانه از تراژدی اجتماعی یک کارمند جزء و مفلوک ارائه می‌دهد و نمونه‌ای بارز از اندیشه‌های انسان‌دوستانه و دموکراتیک در ادبیات کلاسیک روسیه است. داستایوسکی جوان در این داستان با نگاهی روانشناسانه، تردید و دودلی بین شورش علیه ثروتمندان و زورمداران یا پذیرش سرنوشت محتوم را به نمایش گذاشته است.

«شب‌های روشن» نیز داستانی از همان دوره داستایوسکی است که جنبه‌های عاشقانه زندگی مردم سن پترزبورگ را نشان می‌دهد. در این داستان، شخصیت‌های خیال‌پرداز در محیطی غیرطبیعی و غریب به نابودی کشیده می‌شوند، در حالی که واقعیت زشت پیروزمندانه وارد زندگی آنان می‌شود. تنها چیزی که برای قهرمانان زن و مرد باقی می‌ماند، لذت غریب و بیمارگونه صرف‌نظر کردن از شادی شخصی است.

در ادامه زندگی، داستایوسکی دستگیر و محاکمه شد و به اعدام محکوم گردید، اما در صحنه‌سازی تدارک دیده شده توسط تزار روسیه، هنگامی که به عنوان دومین گروه اعدامی‌ها در انتظار بسته شدن به تیر چوبی بود، حکم اعدامش به چهار سال حبس با اعمال شاقه کاهش یافت و به تبعید رفت.

در داستان «صبور»، مخاطب با رنج و شکنجه روانی روبه‌رو می‌شود که یک مرد نسبت به همسرش روا می‌دارد. داستان «بزدل» روایت دو دوست صمیمی است که یکی از آن‌ها دبیر و مسئول رونویسی دستورات اداری است و از شدت اضطراب و ترس از تکمیل نکردن رونوشتی که رئیس دستور داده، دیوانه و بستری می‌شود. نامزد مورد علاقه‌اش هم با مرد دیگری ازدواج می‌کند و صاحب فرزند می‌شود. داستایوسکی در به تصویر کشیدن تحقیر بشری، گوشه‌های تاریکی از روح انسان را آشکار می‌کند که فکر کردن به آن‌ها آزاردهنده است. شخصیت‌های داستان‌های او انواع گوناگونی از اشکال تغییر یافته روح انسان را نشان می‌دهند.

داستان طنزآلود «یک اتفاق بسیار ناگوار» یا «یک اتفاق مسخره» در سال ۱۸۶۲ منتشر شد و درباره مردی است که همراه دو دوستش الکل می‌نوشد و شروع به زیاده‌گویی درباره علایقش می‌کند؛ از جمله این که دوست دارد با زیردستانش مهربان باشد. او پس از نوشیدن با دوستانش به یک جشن عروسی می‌رود که مربوط به یکی از زیردستانش است و تصمیم می‌گیرد فلسفه خود را در آن جشن به کار ببندد، اما این کار به فاجعه ختم می‌شود.

در داستان «رویای یک مرد مضحک»، شخصیت اصلی آرزوی سعادت و خوشبختی همه مردم دنیا را دارد.

آ. بلیکن، پژوهشگری که مقدمه کتاب را نوشته، می‌گوید: قلب و روح داستایوسکی میدانی بود که مذهب و کفر در آن به مبارزه می‌پرداختند؛ رنج تقدیس و رد می‌شد و تسلیم و سرپیچی مقابل هم قرار می‌گرفتند. ترس از انقلاب همراه با اشتیاق شدید به افکار سوسیالیستی بود و سرانجام اندیشه وجود بدی، گمراهی و رنج هرگز رویای انسان‌های فرهیخته را که در دنیایی شاد و تغییرشکل یافته زندگی می‌کردند، تحت‌الشعاع قرار نداد.

به گفته این پژوهشگر، عالی‌ترین آرزوی داستایوسکی برای نابودی رنج بشر و برقراری عدالت به زیباترین شکل در رویای شخصیت داستانی دمیتری کارامازوف تجلی یافته است؛ یعنی در احساسی‌ترین و سرزنده‌ترین شخصیت داستانی که نوشته است. بخشی از رمان «برادران کارامازوف» است که دمیتری در رویای خود، کلبه‌های نیم‌سوخته، زنان گرسنه دهقان و کودکی گرسنه که از سرما کبود شده و میان بازوان مادرش گریه می‌کند، می‌بیند و احساس می‌کند باید عملی انجام دهد که به ضجه‌های آنان پایان دهد.

در قسمتی از داستان «بزدل» می‌خوانیم:

واسیا در حالی که از وحشت خون در رگ‌هایش منجمد شده بود، فریاد زد: «می‌دانی با این عمل باعث مرگ من می‌شوی.»

رنگ از چهره آرکادی ایوانویچ پرید، اما بر خود مسلط شد و ناگهان به خنده افتاد. او گفت: «همین؟ فقط همین؟ راستی واسیا از خودت خجالت نمی‌کشی؟ حال گوش بده. می‌دانم با این سخنان باعث رنجش تو می‌شوم، اما قبول کن که وضعیتت را درک می‌کنم. می‌دانم منظورت چیست. خدای من! ما پنج سال است که با یکدیگر زندگی می‌کنیم. تو فردی مهربان، نجیب، اما ضعیف هستی؛ فوق‌العاده ضعیف! حتی لیزاوتا میخاییلونا نیز به این موضوع اشاره کرده بود. از آن گذشته تو خیال‌پرداز هستی و این هیچ خوب نیست. دوست من، ممکن است دیوانه شوی. ببین، من می‌دانم چه می‌خواهی. مثلاً دوست داری یولیان ماستاکوویچ از شدت شادی از خود بی‌خود شود و حتی یک میهمانی نیز بدهد، چون تو قصد ازدواج داری. صبر کن! حوصله داشته باشی. اخم کرده‌ای؟ می‌بینم که به خاطر بردن نام یولیان ماستاکوویچ ناراحت شده‌ای، با او کاری ندارم.»

5959

منبع

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


دکمه بازگشت به بالا